ای شرمگین نگاه غم آلود


پیوسته در گریز چرایی ؟

با خندهٔ شکفته ز مهرم


آهسته در ستیز چرایی ؟

شاید که صاحب تو ، به خود گفت


در هیچ زن عمیق نبیند

تا هیچگه ز هیچ پری رو


نقشی به خاطرش ننشیند

اما ز من گریز روا نیست


من ، خوب ، آشنای تو هستم

اینسان که رنج های تو دانم


گویی که من به جای تو هستم

باور نمی کنی اگر از من


بشنو که ماجرای تو گویم

در خاطرم هر آن چه نشانی است


یک یک ، ز تو ، برای تو گویم

هنگام رزم دشمن بدخواه


بی رحم و آتشین ، تو نبودی ؟

گاه ز پا فتادن یاران


کین توز و خشمگین ، تو نبودی ؟

هنگام بزم ، این تو نبودی


از شوق ، دلفروز و درخشان ،

جان بخش چون فروغ سحرگاه


رخشنده چون ستارهٔ تابان ؟

در تنگی و سیاهی زندان


سوزنده چون شرار تو بودی

آرام و بی تزلزل و ثابت


با عزم استوار تو بودی

اینک درین کشاکش تحقیر


خاموش و پر غرور تویی ، تو

از افترا و تهمت دشمن


آسوده و به دور تویی ، تو

ای شرمگین نگاه غم آلود


دیدی که آشنای تو هستم ؟

هنگام رستخیز ثمربخش


همرزم پا به جای تو هستم ؟